سایت عاشقانه تنهایی
彡به سایت عاشقانه خوش آمدید彡
داستان كوتاهيه ( بخونيد )
پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...
رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
:
نامردا خواهرم بود
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:نامردا,خواهرمبود,داستان كوتاه, ساعت
12:39 توسط 回JAVAD_ALONE回| 25 نظر
قالب ساز آنلاین |